حدود ساعت باران...

ساخت وبلاگ
...شب شد عزیزِ جانِ پیمبر شبت بخیرای یادگارِ سوره کوثر شبت بخیرای ماهِ محتضر شده، ای آهِ مختصرامن یجیبِ زینبِ مضظر، شبت بخیرقدری بخواب جانِ علی جان به لب شدمپلکی به روی پلک بیاور، شبت بخیرسنگین شده‌ست شانه‌ات از بارِ پیرهنبگذار روی شانه‌ی من سر، شبت بخیرمیترسم اینکه کار به دستِ علی دهداین طرز سرفه‌های تو آخر... شبت بخیردر چشم نیم باز و ورم‌کرده‌ی تو بودبیدار و خواب هر دو برابر، شبت بخیربیمار‌ها همه سرِ شب خوب میشونداما نگشت حالِ تو بهتر، شبت بخیراز آب رفتنِ تو چه خاکی به سر کنمای پیکرِ خیالیِ بستر، شبت بخیرآن‌ها درختِ عمرِ تو را با تبر زدندای بی ثمر، شکسته‌صنوبر، شبت بخیراین نقشِ چکمه‌های چهل مردِ جنگی استبر مصحفِ تنِ تو مصوّر، شبت بخیرتقصیر قنفذ است، وگرنه نمی‌شودآدم سه ماهه این‌همه لاغر، شبت بخیرپیراهنِ سپید تو تازه عوض شدهگل داد باز لاله‌ی احمر، شبت بخیرروبند می‌زنی و خودش حرف می‌زنداین ردِ خونِ مانده به معجر، شبت بخیردیدم که زخمِ سینه دهن باز کرد و گفتدیگر بخواب، شب شده، خواهر شبت بخیرتا دید بغض، راه گلوی حسین بستزینب به گریه گفت برادر شبت بخیرچشمِ تقیه کرده‌ی حسنم روبه‌روی توفریادِ حسرت است که مادر شبت بخیرشب شد، دوباره پهلوی تو تیر می‌کشدآه ای عروسِ خانه‌ی حیدر، شبت بخیربیداری‌است شب همه شب کارِ ما ولیراحت بخواب، قاتلم، ای در شبت بخیر#ظهیر_مومنی حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1402 ساعت: 1:36

...چه بانویی که هجده سالِ نوری پیش از خلقتو قبل از آن پرستیده‌ست نورِ ذوالجلالش راچه روزی؟ کِی؟ چگونه؟ در کجا؟.... حتینمی‌دانست جبرائیل هم تحویلِ سالش رانه تنها آسمان، تا آخرین سقفِ فلک داردزمین از وصله‌های چادرِ او اتصالش راچه باغی داشت ظلِ آسمانِ هفتمین، بایدکه از روح‌الامین پرسید طعمِ سیبِ کالش رامیان خلق تنها آسیابِ حُسن می‌چرخداگر خالق کند تقسیم، یک جو از خصالش رانه گوشِ او شنید آن سوی در آوازی از سائلنه در این سو شنیده گوشِ آن سائل سوالش رابه روی شانه‌اش بارِ تعلق سخت سنگین استچه آسان می‌دهد پیراهنِ شامِ وصالش رااگر سر وا کند یک لحظه بغضِ دیرسالِ اوکدامین چشم خواهد برد بر شانه ملالش را؟سه ماهِ آخرِ عمرِ کمش... ای ماه شاهد باشبه سختی سمتِ بستر می‌کشد جسمِ هلالش راصدای سیلیِ دیوار‌ها گم کرد در گوششروی گلدسته‌های نخل‌ها صوتِ بلالش راتمامِ شهر از فیض دعایش خیر دید امانمی‌پرسد دگر این روزها همسایه حالش رابرای دفعه‌ی پنجم اگر مادر نشد، یعنیبه یاریِ علی بخشید زهرا خمسِ مالش رابه پاسِ اولین قربانی‌اش مسمار بانی شدبه همراهیِ در انداخت بر سینه مدالش راسرِ ناموسِ حیدر آنچنان کوبیده شد بر درکه از سردرد از سر وانکرد او دستمالش راچو می‌دیدند حتی نیمه‌جان دور علی گرددحرامی‌های بی احساس، له کردند بالش راجمالش جلوه‌ی توحید بود و، شرکِ ابلیسی...دو دستی در میان کوچه بر هم زد جمالش رانحیف افتاد مثل وهم، آه آنگونه که از شرمنشانِ اون نداد آیینه تمثالِ خیالش راتوانِ دستِ او رفت و خجل شد از علی، ورنهپس از پیراهنِ مظلومِ خود میبافت شالش راتَرَک برداشت بغض آسمان، بوی خزان پیچیدشبی که بُرد بانو یاسِ گلدانِ سفالش را...#ظهیر_مومنی حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1402 ساعت: 1:36

جهنم است بهشتی که جز عذاب نداردکه جز عذاب ندارد دلی که تاب نداردچگونه آن‌که زنش بر زمین نخورده بفهمد؟که گاه غُضه‌ی یک مرد احتساب نداردسوالِ اینکه چه بوده گناهِ مادرِ ساداتدرست مثل سلامِ علی جواب نداردچه انتظاری از اعجازِ دربِ سوخته داری؟گلی که له شده در زیرِ پا، گلاب نداردگُلی که میخ، در آتش گرفته پیرهنش رامیانِ مُردن و پژمردن انتخاب نداردهمین که بوی تو پیچید ای عصاره‌ی یاسینسویِ تو خادمه کاری به جز شتاب نداردبگو به آن‌که تو را زد به قصدِ قُرب در اینجادگر شنیدنِ فریادِ زن ثواب نداردبه آن‌کسی‌ که لگد زد، بگو که سینه‌ی گندممیانِ شعله دگر تابِ آسیاب ندارددر آن میانه که قنفذ به ما بلند بخنددمغیره از زدنت هیچ اجتناب نداردتمامِ شهر چنین که تو را زدند حسابیحساب کردم و دیدم کسی حساب نداردغرورِ من سرِ دستِ شکسته‌ی تو شکستهوگرنه دستِ علی غُصه‌ی طناب نداردشبی که سیلیِ شلاق سرمه ریخت به چشمتاز آن به بعد نگاهِ تو میلِ خواب نداردکم است دنده‌ای از پهلویت وگرنه عزیزمز جا بلند شدن این‌همه عذاب نداردکجا برم غمِ ناموس و درد دل به گویم؟کسی شبیه دلم خانه‌ی خراب ندارداز آن جمال، همین چند استخوانِ شکستهبه جز جلالتِ یک اسم بین قاب نداردبه خاکِ خونیِ کوچه قسم که هیچ امیدیبه ماندنِ تو بدین وضع، بوتراب نداردفرات، مهریه‌ات بود، ای دریغ که سهمیاز آن، حسین به قدرِ دو قطره آب ندارداگرچه سوخته بعد از حسین صورتش، اماگلایه مادرِ اصغر از آفتاب نداردبه بی‌کسیِ حسن گریه می‌کنی دمِ آخرکه همسری به وفاداریِ رباب ندارد#ظهیر_مومنی حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 13:37

تقدیم به مولا امیرالمومنین علیه السلامبه شب‌نشینیِ خورشید، سایه ها دورانداگر که نور تویی چشم‌های شب کوراندنخواست تا که پرستش شوی، فضائلِ تومیانِ سینه‌ی شخصِ رسول مستوراندبه غیرِ ذات، همه... هرچه بوده از آغازبه پای بوسیِ دستِ دعات ماموراندبه ناودانِ طلایت چقدر می‌بارندملائکی که ز جنس لطافتِ نورندبه نوشِ شهدِ لبت، شش‌جهت شتاب آرندملائکی که به ظاهر شبیه زنبوراندبه شوقِ بوسه به تاکِ ضریح، لب‌هایمچهار فصل پیاپی دخیلِ انگوراندبه خاکِ پای تو این‌ها که خاکمالِ تواندیکی یکی به دیارِ خود امپراطورانددو تن ز خیلِ گدایانِ کوچه گردِ نجفبه قومِ خود به کلیم و مسیح مشهوراندبه روز واقعه تازه اگر اجازه دهیپیمبران همه با قنبر تو محشوراندغلام‌های غلامانِ قنبرت غِلمانکنیز‌های کنیزانِ فضه‌ات حوراندبه وصله‌های عبایت قسم به ما، بی توهرآنچه وصل شود وصله‌های ناجوراندبه انتظارِ تو از شوقِ "مَن یَمُت یَرَنی"هزارها چو من اینجا به مرگ مسروراندبه زندگانِ سرِ دارِ باقی‌ات سوگندکه مردگانِ تو مشتاقِ نفخه‌ی صورند#ظهیر_مومنی حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 27 مهر 1401 ساعت: 14:21

چیزی نمانده از بدنم در سه‌سالگیخُرد است استخوان تنم در سه‌سالگیدرگیرِ دردِ سوختنم در سه‌سالگیدر قابِ چشم عمه، منم در سه‌سالگیتصویرِ سایه‌روشنِ دورانِ پیری‌امبابا، سکینه گفت که غمدیده رفتی ووقتِ وداع،  با لب تفتیده رفتی ودر خیمه خواب بودم و از دیده رفتی ومن را بغل نکرده نبوسیده رفتی واین داغ مانده بر لبِ خشک و کویری‌امدستِ فلک گذاشت به دوشم بنای زجربا خون کشید پنجه به مویم حنای زجرمُردم ز ترس در دلِ شب از صدای زجراز بس که مشت خورده‌ام از دست‌های زجرافتاد پیش پای تو دندانِ شیری‌امبا پا گلِ امید تو از خاک چید و بُردموی مرا به دست گرفت و دوید‌و بُردبر روی خارهای مغیلان کشید و بُردنامرد بی هوا نفسم را برید و بُردرحمی نکرد بر من و حالِ صغیری‌امدر های‌و‌هویِ عربده‌ی نیزه‌دارهادر هم شکست شوکتِ سبزِ وقار‌هامویی که خورد شانه ز دست تو بارهااز کوفه تا به شام، به دستِ سوارهاپنجه به پنجه رفت کمندِ حریری‌اموا شد دری به سمت جسارت سه روز بعدساعاتِ سخت داغ اسارت سه روز بعدبازارِ برده‌ها و جسارت سه روز بعددر چشم‌های هیزِ جماعت سه روز بعدتازه شروع شد غمِ تلخِ حقیری‌امخاکم به سر، چه رفت سرِ خاندان تویک سو زنان و سوی دگر کودکان تومردانِ مست دور و بر خواهران تویک شهر در مشایعتِ کاروان توخندیده‌اند بر من و رختِ اسیری‌اممنزل به منزل از همه دشنام خورده‌امضرب لگد به سینه ز هر گام خورده‌اممردانه سنگ از لب هر بام خورد‌اماز صبح جای هر که نزد شام خورده‌امپهلو به گشنگی زده در شام، سیری‌امآن سر که صبح بر سرِ نی آفتاب شدوقتِ غروب واردِ بزم شراب شدغصه به جای خود، دلم از غبطه آب شدته‌مانده های راس تو سهمِ رباب شدحسرت اضافه شد به غمِ سربه‌زیری‌امبزم شراب بود و شرر در دلم دویدحرفی جدید از دهنِ هرزه‌ای پ حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 89 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 23:33

برای شام غریبان حضرت زهرا سلام الله علیهااز در رسید درد و نشان مرا گرفتصبر از دلم ربود و عنان مرا گرفتگریه امان نداد کمی درد و دل کنیمدر این سه ماهه اشک، زبان مرا گرفتهی سرفه کرد و پیرهنش لکه‌دار گشتبا هر نفس زدن ضربان مرا گرفتشرمنده‌ام هنوز از آن لحظه‌ای که بادستِ شکسته اشکِ روانِ مرا گرفترویم نشد که رو بزنم بهر ماندنشوضعی که داشت، رویِ بمانِ مرا گرفتهرچند نیمه‌جان، ولی ای کاش مانده بودزهرا که رفت، غصه جهانِ مرا گرفتلبخندِ تلخِ فاطمه در آخرین نگاهدلشوره‌ی دلِ نگرانِ مرا گرفتتا بود فاطمه جریان داشت دلخوشیبا کشتنش عدو جریانِ مرا گرفتآه ای بلالِ ماذنه‌ی نخل‌ها بخواندیگر صدای سوگ، اذانِ مرا گرفتسنگین‌ترین غمم چه سبُک روی شانه رفتدنیا چه مفت بارِ گرانِ مرا گرفتمی‌‌خواست  تا شکوفه زند باغِ عمرِ مناما تبر سراغِ خزانِ مرا گرفتدیدم ثمر ندیده درختِ مرا زدندامضای میخ، میوه‌ی جانِ مرا گرفتپایش به کوچه باز شد و رونقش شکستاین دستِ بسته سرّ نهانِ مرا گرفتدور و برم شلوغ ترین جای شهر بودزهرا در آن میانه میانِ مرا گرفتخیر از جوانی‌اش نبرد آنکه با غلافدر کوچه جانِ یارِ جوانِ مرا گرفتیک درمیان به بازو و سر خورد ضربه‌ها...همدست با مغیره توانِ مرا گرفتاز آن به بعد لخته‌ی خون بود و موی اواز آن به بعد.... شانه امانِ مرا گرفت پنجاه سالِ بعد.... همین میخ می‌شودسرنیزه‌ای که حجم دهانِ مرا گرفت....پنجاه سالِ بعد مغیره، سنان شدومسمار، تیر و نیزه شدو... خیزران شدو....#ظهیر_مومنی#ظهیرمومنی حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 81 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 23:33

این ذکر کوثر است، علی جان حلال کنساعاتِ آخر است، علی جان حلال کنبگذار کوله‌بارِ  غمت را به دوشِ منبسپار حرفِ غربت خود را به گوشِ منهر شب به حال بی کسی‌ات زار می‌زنمسنگ تو را به سینه‌ی غمبار می‌زنممن را ببخش از تو اگر رو گرفته‌امدر این سه ماه، دست به پهلو گرفته‌امشرمنده‌ام وبال شدم روی بالِ تویک‌جا غمِ سه ماهه‌ی من گشت مالِ توزهرا بمیرد آه، که دستِ تو بسته شدخانه‌نشین شدی و غرورت شکسته شدای صاحبِ وقارِ صنوبر شکسته‌هاافتاده‌ای به خانه چنان ورشکسته هادنیا وفا به خیرِ مدامت نمی‌کندحیف از تو که مغیره سلامت نمی‌کندنسبت به روزِ قبل، کمی پیرتر شدیمن رو به قبله‌ام تو چرا محتضر شدی؟می‌خواستم همیشه بمانم به پای تومی‌خواستم نفس بکشم در هوای تواین سینه‌ی شکسته مجالِ مرا گرفتدستِ سیاهِ کوچه جمالِ مرا گرفتنُه سال مثل باد گذشت از مقابلمآتش گرفته از تو جدا می‌شود دلمیادم نمی‌رود که به من دیده دوختیبهرِ  جهازِ من، سپرت را فروختیتا زنده‌ام برای تو سر می‌دهم علیصدها پسر به جای سپر می‌دهم علیمن عهد بسته‌ام که بمیرم به راه تودارو ندارِ فاطمه نذرِ نگاهِ تومن بوسه را به دست تو با گریه کاشتمشرمنده‌ام که بیشتر از این نداشتمداغِ غریبی‌ات گره کورِ زندگی‌ستشوقم به مرگ، بیشتر از شورِ زندگی‌ستبا گریه‌ی تو، درد به بر می‌کِشد مرااین زخمِ سینه باز، به در می‌کشد مرایادم نمی‌رود که در از روبه‌رو رسیدآتش دوید و درد به من مو‌به‌مو رسیدمی‌زد به گوشِ واقعه فریاد، محسنمآتش دوید و از نفس افتاد محسنمآتش دوید و سوختنم را رها نکردبر من تنید و شعله تنم را رها نکردهرچه تلاش کردم از آن‌جا جدا شومیک لحظه میخ، پیرهنم را رها نکردطوری زدند فاطمه‌ات را که بعد از آناین زخمِ بد قِلِق بدنم را رها نکرددیگر توان نمانده در حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 75 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 23:33

تا هست بر سیاهیِ نقطه مدارِ چشمبی ذوقِ وصل، سر نشود روزگارِ چشموقفِ قدوم پاکِ تو نقش و نگارِ چشمگردی که ریزد از قدمت روی تارِ چشمآیه به آیه می‌ شود آییـــنه دارِ چشماشکِ غریب در وطن از چشم یار گفتهر ک حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 16 دی 1399 ساعت: 20:36

آقا سلام حضرتِ عالیجنابِ منای ماهِ من ستاره ی من آفتابِ منای صبرِ دست بسته ی جبرِ طنابِ منای غربتِ سلامِ بدونِ جوابِ منصف‌بسته‌ رنج، پشتِ سرم یا ابالحسنساعاتِ آخرِ سفرم یا ابالحسن  زانو بغل مکن جگرم ر حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 106 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 ساعت: 9:21

 برو که شاهد این گریه ها خدای من استشروع داغ تو پایان کربلای من استنشد بغل کنمت پیش دیده ی قاسمببخش شرم من از روی مجتبای من استدرست وقتِ خداحافظی زمین خوردموداع تو غمِ تصویرِ بی عصای من استبه گریه چند حدود ساعت باران......ادامه مطلب
ما را در سایت حدود ساعت باران... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bzahirmomenif بازدید : 125 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 6:02